محل تبلیغات شما

سلام

خیلی وقته چیزی ننوشتم، آخر سال شرکتمون خیلی شلوغه. مخصوصا کار من که حسابداریه و مدام باید حسابها را چک کنم. این روزها در فراغتم فقط تریکوبافی می کنم، دارم یه چیزهایی را آموزش مجازی می بینم. 

تو این ماه یه شب میهمان یه دوست عزیز وبلاگی ام بودم، آنقدر بهمون خوش گذشت که اون شب جزو عمرم حساب نمیشه. یه شب به هیچی فکر نکردم و خداراشکر که چنین دوستانی دارم که اینطوری بهم محبت می کنند. آنقدر این دوست مهربونم با خانواده ی خوبش با عشق ازمون پذیرایی کرد که کلی از غصه هام شسته شدند و رفتند. ان شاالله همیشه دلش شاد و لبش خندون باشه. 

این روزها خداراشکر بالا پایینش کم بوده تا حالا ، مامانم در حال اسباب جمع کردنه و ان شاالله باید ماه دیگه اسباب کشی کنه. دو هفته پیش دو روز خودم تنهایی رفتم زادگاهم و یه سری کارهای سند مامانم را کنارش بودم و کمکش کردم. یه شب هم با سربد رفتیم بیرون و بعد از سالها 3 ساعت با هم دور زدیم تعریف کردیم و ساندویچ خوردیم و . و خداراهزار مرتبه شکر که چنین فرصتی را بهمون هدیه داد. 

هفته ی پیش دوست سربد وکیل شادی را دیده بوده و او گفته بهش بگو که تا شب عید برای مهریه میندازمش زندان. دوست سربد گفته که سربد اینجا نیست رفته مشهد سرکار!!! میخواین جای شما هم بگم نایب ایاره بشه وکیله که متوجه میشه دوسته گذاشتش سرکار با عصبانیت میزاره میره. 

خدا بخیر کنه ان شاالله که نیان بگیرنش. هنوز نتونسته یه کاری پیدا کنه که این بدهی ها را بده. نصف موهای سربد تو این مدت سفید شده، یه جوون 30 ساله که زیر این مشکلات داره خم میشه. ولی خدا مهربونتر از این حرفهاست. من هنوز ته وجودم آرزو دارم که شادی با سربد آشتی کنه و دوباره این زندگی شکل بگیره. کاش مرغ آمین صدای من را می شنید به آسمون می برد. 

سولماز این هفته بهم ریخته بود و شروع کرده بود به من تیکه انداختن و چند بار باهاش صحبت کردم که چرا اینطوری می کنی تو که می دونی من عاشقتم چرا دلم را میشکنی. حرفاش را می زنه بعدش پشیمون میشه. ولی باز تکرار می کنه. هومن میگه این دست خودش نیست دو تا تربیت مختلف شده و هنوز نتونسته با این شرایط کنار بیاد. من خیلی دوستش دارم مثل قدیما ازش نمی رنجم، اگه هم برنجم زود فراموش می کنم ولی فقط حیفه گاهی بعضی لحظات که میشه گفت و خندید تلخ میشه. ولی می دونم این چیزها هم درست میشه. آنقدر این مدت مشکلات بزرگ تو زندگیم دیدم که این مسائل دیگه آزارم نمیده. 

یه چیز جالب دیگه هم بگم . چند روز پیش داشتم تو تلگرام دنبال یه دوستم می گشتم یهو عکس پروفایل اون دختر اخاذ را دیدم، عکس عقدش بود به سلامتی ازدواج کرده خداراهزار مرتبه شکر. تو این داستانهای دادگاه و اینا مشغول کارهای ازدواجش بوده چه روحیه ای داشته خداییش . ان شاالله خوشبخت بشه. 

رابطه فرناز خواهرم یه مقدار با من خراب شده. به خاطر فروش این خونه. هر دفعه زنگ میزنه میگه خونه یه میلیارد بوده و مامان مفت فروختش. و قسم می خوره که دیگه خونه ی مامانم نره. من اصلا نمی تونم از این حرفها سر دربیارم. به قول هومن میگه که اینا حرفهای شوهرشه و اونه که داره مدام رو ذهنش راه میره. 

اون دو روز که رفتم زادگاهم به فرناز نگفتم. با اینکه خیلی دلم برای خودش و پسراش تنگ شده بود ولی از ترس اینکه باز دامادمون بخواد یه مدلی حال من را خراب کنه چیزی نگفتم و انصافا هم بهم خوش گذشت. خداراشکر.

.

خدایا شکرت بایت تمام روزهایی که ختم بخیرش کردی. 

خدایا ممنون که همیشه کنارمی و دلم بهت گرمه. 

خدایا عاشقتم. 

.

دلم برای همه دوستانم تنگ شده. ببخشید خیلی کم نظر گذاشتم ولی قول می دم فعال تر بشم دوستتون دارم و به خدای بزرگ می سپارمتون. 



مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها